پی سپار کردن. با پای رفتن. از روی آن گذشتن: پی سپر کردن راهی را، پا سپر کردن. پیمودن آنرا. رفتن بر آن. وطء، لگدمال کردن. پایمال کردن. پیخستن. لگدکوب کردن. پایکوب کردن
پی سپار کردن. با پای رفتن. از روی آن گذشتن: پی سپر کردن راهی را، پا سپر کردن. پیمودن آنرا. رفتن بر آن. وَطء، لگدمال کردن. پایمال کردن. پیخستن. لگدکوب کردن. پایکوب کردن
کنایه از بی نشان شدن. (برهان) ، پی گم کردن، مقابل پی بردن (انجمن آرا) ، محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتواند برد. (انجمن آرا) : رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت خم زد و پی کور کرد نام و نشان را. ابوالفرج رونی. چون عشق بدست آمد تن گور کن و خوش زی چون عقل به پای آمد پی کور کن و خم زن. سنائی. پی کورکنان حریف جویان زآنگونه که هیچکس ندانست. انوری
کنایه از بی نشان شدن. (برهان) ، پی گم کردن، مقابل پی بردن (انجمن آرا) ، محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتواند برد. (انجمن آرا) : رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت خم زد و پی کور کرد نام و نشان را. ابوالفرج رونی. چون عشق بدست آمد تن گور کن و خوش زی چون عقل به پای آمد پی کور کن و خم زن. سنائی. پی کورکنان حریف جویان زآنگونه که هیچکس ندانست. انوری
پی گم کردن مقابل پی بردن، محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتوان برد: رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت خم زد و پی کور کرد نام و نشان را. (ابوالفرج رونی)، بی نشان شدن
پی گم کردن مقابل پی بردن، محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتوان برد: رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت خم زد و پی کور کرد نام و نشان را. (ابوالفرج رونی)، بی نشان شدن
کره اسب و خر قوی شده، زیرک و مجرب کار آزموده گرم و سرد روزگار چشیده: طالب دنیا عجی نا مرد پی پر کرده است داده دایم پشت بر دنیا که دنیا رو کند. (فر. نظام. لغ)
کره اسب و خر قوی شده، زیرک و مجرب کار آزموده گرم و سرد روزگار چشیده: طالب دنیا عجی نا مرد پی پر کرده است داده دایم پشت بر دنیا که دنیا رو کند. (فر. نظام. لغ)